نامه ابراهیم گلستان به سیمین دانشور
اکتبر 8, 2007 در 4:04 ق.ظ. | نوشته شده در ادبیات, تاریخ | ۱ دیدگاهآلما یولو: نامه بالا بلند (ده صفحهای) ابراهیم گلستان به خانم دانشور حاوی نکات بسیاری در باب مسائل مربوط به اندیشه و اصحاب اندیشه در دیروز و امروز این سرزمین است که خواندن آن را به همه توصیه میکنیم. اما چون اکثر خوانندگان حوصله خواندن مطالب طولانی را ندارند، چند بند از این نامه را که با سبک و سیاق مطالب این وب مرتبط است تقدیم خوانندگان میکنیم و خوانندگانی را که میخواهند تمام نامه را مطالعه کنند به وبلاگ مربوطه ارجاع میدهیم.
***
….ساسانيان هويت اشکانيان را دگرگونه ميسازند- و تا امروز ما در اين دروغ اسيريم. و همچنانکه در هزار سال پيش مرحوم فردوسى هم، که به رغم هر چه شاهرخ مسکوب و تيمسار بهارمست بگويند، در هر حال دور مانده بود از دوران فکرى زمانه خود، آن دروغ را براى ما مسجل کرد ( در وقتى که بيرونى حدهاى فکر و علم را براى کوپرنيک آينده و گاليلهها پيشتر ميراند!) و يک چنين زمانه زرين و رخشنده در تاريخ اين سرزمين و مردم را دوران تاريکى، دوران کفر نامگذارى کرد. هفتاد سال از انقلاب شوروى رفته است اما در تاريخ آن کشور تروتسکى يا نيست يا اگر که هست ابليس است، نفس مجسم خيانت و کج فکرى است….
….هويت از محل و از محله نميآيد. سيمين از غناى کوچه دم «حمام سرو» سيمين نيست. هويت از سنت نميآيد. از عنعنات فقط ميرسيم به عنتر. عنتر يا انتر، با عين يا با الف، بهر صورت از پرگوئىهاى من که به اين صفحه نود رسيدهايم نميآيد. از زمان ميآيد. زائيده در زمانهاى و از زمانه ميگيرى. هويت از زمانه بقاپ و بپا که مصلحت تو را از زمانه دور ندارد. هويت از مصالح زمانه بايد ساخت نه از «ايگلو» اگر که اسکيمو هستى، نه از سياه چادر و از «يورت» و از «تى پى» اگر که قشقائى يا ترکمن يا سرخپوست «شه ين» يا «ايروکوا» يا «الگونکين». هويت از زمانه بساز و بده به محلت. تو شرق و غرب محل خودى- زمانه شرق و غرب ندارد. و زندگانى آدم به ديدن است و انديشه. ابن رشد شرقى بود؟ بختيشوع مسلمان بود؟ ابن ميمون مسلمان بود؟ او از اندلس ميآمد و بختيشوع از حوالى اروميه. رنسانس ابنسينا را از راه قرطبه و طلطليه کشف کرد و ميپنداشت از اهالى آنجاست. خوارزمى از ميان مردمى آمد که تا انقلاب اکتبر، هزار سال بعد از او، خطى براى نوشتن نداشتند. فرهنگى که از غزنه تا غرناطه ميجنبيد نه شرق و غرب داشت نه مذهب يک جفت چشم باز داشت. چشم باز بايد داشت و ذهن باز، و آزاد، فرهنگ در جغرافيا اسير نميماند. اين ها فرهنگشان جغرافياشان بود. انديشههاشان زداينده جا و جهات جغرافيائى بود- اما زاينده زمانه زنده. زمانه خود نتيجه انديشهها و ديد انسان است. محيط زندگانى مصنوع انسان است. در پيشبرد آن اگر شريک نباشى آن را دست کم درست تماشا کن، آن را دست کم بشناس. گذشته را بشناس اما شناختن نه براى در آن ماندن. شناختن براى بهتر امروز زندگى کردن. و بهتر امروز زندگى کردن بهتر درست کردن فرداست. مکان تو زمانه تو هست- نه خانه اى در انتهاى کوچه فردوسى.
برای خواندن متن کامل نامه فوق به این آدرس سربزنید: http://shabehyan.blogfa.com/post-10.aspx
۱ دیدگاه »
RSS feed for comments on this post. TrackBack URI
بیان دیدگاه
ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در WordPress.com.
Entries و دیدگاهها feeds.
[…] نامه ابراهیم گلستان به سیمین دانشور – مکان تو زمانه تو هست- نه خانه اى در انتهاى کوچه فردوسى ساسانيان هويت اشکانيان را دگرگونه ميسازند- و تا امروز ما در اين دروغ اسيريم (tags: Farslaşdırma-Asimilasyon Fars-Irqçılığı) […]
Pingback by links for 2007-10-09 « تورک دونیاسی Türk Dünyası— اکتبر 9, 2007 #